شايدخطا کردم وتو بي آن که فکر غربت چشمان من باشي نميدانم کجا تا کي؟براي چي؟ولي
رفتي وبعد از رفتنت باران چه معصومانه ميباريد و باريدوبعد از رفتنت يک قلب دريايي
ترک برداشت وگنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهرباني دانه برميداشت
تمام بال هايش غرق در انبوه غربت شدوبعد از رفتنت انگار کسي حس کرد
من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت...برگرد...وبعداز اين همه
طوفان و و هم پرسش وترديد کسي از پشت قاب پنجره ارام وزيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب ان خطاکردم
ومن درحالي ما بين اشک وحسرت وترديد نميدانم چرا؟شايد به رسم
وعادت پروانگي هامان باز براي شادي باغ قشنگ ارزوهايت دعا کردم
نظرات شما عزیزان: